مردم سخن مي گفت،ناگاه صداي افتادن چيز سنگين و دويدن مردم را كه بر هم مي افتادند شند،پرسيد:چه خبر است؟
گفتند:ماري بزرگ كه گويي نهال بزرگ خرماست،از در مسجد داخل آمده است،از آن مي ترسيم،مي خواهيم آن را بكشيم ولي نمي توانيم.
فرمود:نزديك نشويد،راه را برايش باز كنيد.فرستاده اي به سوي من است و بامن كار دارد.
مردم باز كردند.صفهارا شكافت و پيش آمد تا به گنجينه ي دانش رسول خدا امير مومنان رسيد و صداي زير و بم داري از خود در آورد.امام نيز چون او پاسخش داد.سپس از منبر پائين آمد و خود را از ميان جمعيت بيرون كشيد و با شتاب هرچه بيشتر ناپديد شد و ديگر او را نديدند.
حضرت فرمود:اين{درجان بن مالك}جانشين من بر جنيان است،آنان در يك مساله ي ديني باهم اختلاف داشتند،او را به سوي من فرستادند تا درباره ي آن از من سوال كنند،من هم پاسخ دادم.او پاسخ را دريافت كرد و به سوي آنان بازگشت.
فرهنگ جامع سخنان امام حسين ص162